آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

شازده كوچولوی ما آرتین

اندر احوالات آرتین خان اول

  سلام سلام به گل گلدون مامان   پسر زیبای من، تو این مدت که برات پست نذاشته بودم کارای جالبی یاد گرفتی.                      شنبه گذشته دیدم که دوتا دستاتو به هم گرفتی، اینکار رو مرتب انجام می دادی و سعی می کردی به سمت دهنت ببری. دو روز بعد صدای ملچ ملوچ به گوشم خورد. دیدم بله، دستاتو با همدیگه بردی سمت دهنت، البته نمی تونستی انگشتاتو باز کنی و بذاری تو دهنت، فقط زبونت رو میاوردی بیرون و به دستات زبون می زدی. از دیروز دیدم انگشتاتو باز کردی و وقتی پستونکت رو از دهنت درمیاری و من غافل میشم حداقل یک انگشتت تو دهنته. البته تا 4 تا انگشت هم جا داره. ...
28 آذر 1390

100 روزگی آرتین خان اول

  روزگیت مبارک   عزیزتر از جونم 100 روز از تولد پربرکتت گذشت. امیدوارم 100 سال موفق، پیروز، سربلند، سعادتمند، عاقبت بخیر و پر از شادی زندگی کنی.      ...
21 آذر 1390

چکاب سه ماهگی

  زیباترین هدیه خداوند، آرتینم روز یکشنبه 90/8/13 سه ماهه شدی و  ولی به علت تعطیلیهای تاسوعا و عاشورا برای چکابت دیروز، 90/8/16 رفتیم پیش دکتر اطفال. دکتر هم همه چیز رو به خوبی بررسی کرد و خیلی راضی بود و گفت همه چی عالیه. هزاران بار خدا رو شکر. لا حول و لا قوه الا بالله اینم نتیجه چکاپ سه ماهگیت: وزن: 6 کیلو و 170 گرم      قد: 62/5 سانتیمتر                                  دور سر: 41/5 سانتیمتر                       &n...
17 آذر 1390

3 ماهگی آرتین خان اول

  عزیزم 3 ماه از روزی که با اومدنت زندگیمون رو پر از شادی و پر از برکت کردی گذشت. نازنینم 3 ماهگیت مبارک. من و بابایی عاشقانه دوست داریم و به تو عشق می ورزیم.               عزیزم 3 ماه از روزی که با اومدنت زندگیمون رو پر از شادی و پر از برکت کردی گذشت. نازنینم 3 ماهگیت مبارک. من و بابایی عاشقانه دوست داریم و به تو عشق می ورزیم.             فونت زيبا ساز اینم شما پسر گلم 3 ماهه در حال بازی در زمین بازی بادی که بابا برای سه ماهگیت برات...
13 آذر 1390

روز بزرگداشت حضرت علی اصغر

  جمعه اول محرم هرسال، روز بزرگداشت حضرت علی اصغر نامگذاری شده. ساعت 7:30 صبح از خواب بیدار شدم و شروع کردم به آماده کردن لباسهای شما. بعدش هم شما رو بیدار کردم و شیر خوردی، آماده شدیم. لباسهایی (لباس علی اصغر) که برات خریده بودیم رو تنت کردم و ساعت 8:30 رفتیم مصلی، جهت شرکت در همایش بزرگ علی اصغر. اونجاهم یه سری لباس دیگه دادن. تا رسیدیم اونجا بیدار شدی و از اونجا که عاشق سقفهای بلند و پر زرق و برق هستی همش سقف رو نگاه می کردی و صدات هم در نمی یومد. برنامه جالبی بود. چند وقتی بود که اینطور مراسم رو ندیده بودم. خیلی حالم دگرگون شد. وقتی بهت شیر می دادم تو فکر مادر علی اصغر بودم که شیر نداشته به بچش بده، خیلی سخته مادر ش...
12 آذر 1390

بدون عنوان

دردونه مامان سلام اومدم بازم با تاخیر، ببخشید. آخه مجبور بودم چندبار برم شرکت. البته شما موندی خونه. مامانی (مامان بابا) اومده بود خونمون و ازت مراقبت می کرد. دست گلشون درد نکنه، خیلی بهشون زحمت دادیم. روز یکشنبه اول محرم بود. زن عمو فائزه هرسال اول محرم نذری داره، قیمه. امسال هم من و شما رفتیم خونشون. اونجا سه تا نی نی ناز بودن، محدثه و محمد امین و طه و از دیدن شما خیلی خوشحال شدن. مخصوصا طه که همش بالا سرت بود و تا ما حواسمون نبود یواشکی بوست می کرد. یه بار که رفتم دستامو بشورم، زن عمو پیشت بود دیدم داری نق می زنی. زن عمو بهت گفت: " چی شده، مامانتو می خوای؟" در کمال تعجب گفتی: "ما". الهی قربونت برم. فکر کنم می خواستی من...
10 آذر 1390

کارمند کوچولو

سلام به جوجوی خودم    عسلی مامان این دو روز شما هم کارمند شدی.  گل مامانی، من امروز و دیروز باید برای کاری می رفتم شرکت و شما هم مامانی رو همراهی کردی. وقتی می رم شرکت همکارای مامانی دیگه منو تحویل نمی گیرن، همه شما رو تحویل می گرفتن. دیروز که رفته بودیم شرکت مامانی، بابا تماس گرفت و گفت از اونجا یه سری بریم شرکت بابایی. آخه همکارای بابایی هم می خواستند شما رو ببینند. بنابراین ساعت 2/5 رفتیم به سمت شرکت بابایی، اونجا همه از دیدنت خوشحال شده بودن و از طبقات دیگه هم برای دیدنت می یومدن. عزیزم همه رو جذب خودت کردی. چند تا عکس هم ازت گرفتن. بابایی هم کریرت رو گذاشت...
1 آذر 1390
1